عاشقان را می شنیدم

که از دلتنگیهای خود می گفتند

به آنان می خندیدم ...

 

اما هنگامی که به هتل بر گشتم

و قهوه ام را در تنهایی خوردم

دانستم چگونه دشنه ی شوق در پهلو فرو می رود و هر گز بیرون نمی شود
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد