گفتی : همش کِز می کنم این گوشه بی تو
دنیا واسم عینه قفس می مونه انگار
یک عالمه بُغضه که تو دل جا واسش نیست
شب تا سحر می لوله تو این جون بیدار
گفتی که : بی تو روز و شب معنا نداره
رقصه غمه تو این تن ویروون و تاریک
انگار راهی واسه من تا دست تو نیس
سردرگمم تو این مسیر سخت و باریک
گفتی : نفس بیرون شد از این سینه ، برگرد
شاید واسه برگشتنت یک راه باشه
شاید...کمی...حتی واسه یک لحظه عشقم ،
توی دل و احساس تو ، یه ذرّه جا شِه
اما نمیگی اون پُلای پشت سر رو ،
با رفتنت آسون و بی پروا شکستی
من بودم و موندم به پای حرف وقولم
اما چه راحت ، راهو ، رو این خسته بستی
بازم من و این پنجره ، بازم تو بیرون ،
اون روبه رو ، غرق تماشامی همیشه
انگار دنیا واسه تو این گوشه پیداس
بازم چشام مسخ نگاهای تو میشه