نور تو در من طلوع صبحگاهی ست که دنیا را از نو اختراع می کند شهری که مرا می شناسد خیابان هائی که می دانند کجا می روند پرنده ای می شوم برای برگشتن به جاهای آشنا و زندگی را و عشق را پرواز می کنم در آغوش چشم هائی که آسمان را انکار می کنند لبخند از لب شعرم نمی افتد وقتی حوالی خیال من تو پرسه می زنی