شهلای آن چشمان تو رویای این دنیای من
بر من بتابان لحظه ای نوری به فرداهای من
هر گل که می بینم تو را در یاد من پر می کند
بوئیدنی تر از تو گل باشد مگر زیبای من
گر باز از من بگذرد صد بار دیگر عمر و تن
افتاده بر هر برزنی دنبال تو جاپای من
هر بار گفتن رفته ای ما را زیادت برده ای
گفتم بمیرانم خدا جانش بده بر جای من
بر عمر من حاصل نشد آنگونه که باید شود
حسرت به اخر می زند بر ریشه تا امحای من
همساز با غم بوده ام از بی کسی ها در جهان
با انکه دل را سر زدن با دفن رویاهای من