صبحت بخیر شاعر لبخند های شهر
آیینه های شعر تو در جای جای شهر
گاهی برای شعر شما آه می کشد
مردی غریب و گمشده در ماجرای شهر
یک کوله بارِ بسته و یک انتظار سرد
در ازدحام مردمِ بی اعتنای شهر
بغضی به روی شیشه و یک کوپه بی کسی
دستی بدون بدرقه ى آشنای شهر
دیوارهای ساکت شهر و صدای سوت
صبحت بخیر شاعر لبخند های شهر…