خواستم عاشق بینام و نشانت باشم
نگرانم نشوی تا نگرانت باشم
پیرم از عشق درآمد که در آیینهی شوق
شکلی اندازهی آغوش جوانت باشم
گم شدم در تب شعری که پر از شور تو بود
تا شبیه غزلی ورد زبانت باشم
عاقبت علت تشویش جهانت شدهام
من که میخواستم آرامش جانت باشم
جرم من نیست اگر نوبت من پاییزی ست
من نمی خواستم ای گل به زیانت باشم