این که در بازی دل، باخته ام حرفی نیست

مهر تو بر دلم آویخته ام حرفی نیست

مانده ام با تو چرا زخم زبانم میزنی

این که افسرده ی دلسوخته ام حرفی نیست

انتظارت می کشم شاید بیایی دیدنم

من خودم چشم به در دوخته ام حرفی نیست

عاقبت این عشق آتش می کشد جان مرا

این که آتش را خود افروخته ام حرفی نیست

می روی و من اسیرت می شوم در خویشتن

این قفس را من خودم ساخته ام  حرفی نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد