مـن عاشق زمستانم
عاشق این کـه ببینمت در زمستان آرام راه میروی کـه سُر نخوری
کـه گونه هایت از سرما سرخ شده اسـت
سر خودرا تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت بـه هم مچاله شده
معصومانه بـه زمین خیره ای
چـه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
مـن عاشق زمستان نیستم
عاشق توام