نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم

گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم


تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام

پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم


روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم

یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم


بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا)

حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم


بازهم پایان بازیهای تکراری رسید

شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد