یاد تو دل انگیزترین

شعر جهان شد
تو از نگاه عاشقی

تمام قلب من شدی
با آن همه دیوانگی

ببین چه ساده رد شدی
بیا ببین بیا بگو
من عاشق روی تو بودم
عشق تو را در دل ستودم
من عاشق روی تو بودم
عشق تو را در دل ستودم


عطر تو غم انگیزترین

بوی جهان شد
یاد تو دل انگیزترین

شعر جهان شد
تو از نگاه عاشقی

تمام قلب من شدی
با آن همه دیوانگی

ببین چه ساده رد شدی
بیا ببین بیا بگو
من عاشق روی تو بودم
عشق تو را در دل ستودم
من عاشق روی تو بودم
عشق تو را در دل ستودم

من را مثل تاریکی 

در چمدان کوچک ات جا بده 

یا مثل تکه ای از روشنایی 

بگذار گلوبندت باشم 

من را  

مثل شعری کوتاه 

با باغ های میوه و ذره های چرخان نور 

در دهانت آب کن 

تو  باید

همان پنجره ی بدون قاب باشی

که اصالتش به خورشید می رسد 

 

امروز
در خیابانی بلند
عابری بودم
که دنبال صورتش می گشت 


وسط حیاطی بزرگ
شیر آبی بودم
که خیره به دیوار روبه رویش
چکه چکه غمگین تر می شد
 

امروز در اتاق
کتابخانه ی کوچک را
بارها به هم ریختم
و کلمه ها
در حرارت دست هایم ذوب می شدند 


این بار بیا
کمی نزدیک تر کنار هم دراز بکشیم
پیش از آن که مرگ
لب هایمان را از ما بگیرد