صدایم کن  کن به شیهه 
نمی‌توانم موکولت کنم به شعر بعدی 
دهانی کوچک 
بازدمی عمیق 
خنده‌های منقطع 
ردیف به ردیف دندانهایت به حیرتم می‌افزایند 

نشسته‌ام و ران‌هایم را به هم می‌سابم 
و رشته‌ی افکار را به دورشان می‌پیچم 
نه!
بگذار بگویم که لب‌های تورا کم بوسیده‌ام 
و شاید روزی چیزی از آن باقی نماند 
حتی لیوان‌هایی که بخار دهان‌ات را چشیده‌اند 
پیش از آنکه بشکنند
به اغما رفته‌اند 

با بی گناهی ما،
هیچ‌یک از دارها خالی نخواهد ماند 

از پشت کوچکترین پنجره
به تنهایی‌ات مشکوکم.

مرداد بر دیوار خانه 
پیچک می‌سوزاند 
و لب‌هایم اسیر پوسته‌های خونبار..

نشسته‌ام و ران‌هایم را بیشتر به‌هم می‌سابم 
و آهم را به سمت عکس‌هایت هل می‌دهم 
بگذار بگویم
که خواب اردیبهشت را کم دیده‌ام 
روز را به قتلگاه خواهم برد 

آخرین گناهم را در چشمان‌ات بکار
کوچه‌ها را بخوان 
جنگل‌ها را بخوان 
و مرا در دستان خود به نرمی بفشار 
آه عمیقم را بخوان 
و هیئت ظریف مژگان را به زبان صلح بگشا 
از خوابگاه مغزت به جنگلم بیا
چشمه‌ها را به دیدن نور بیارای
و آنقدر شیهه سر ده
تا لاکپشت‌ها، به رهایی لاکشان بیندیشند
پاهای آهو را قرض گرفته 
و در پیشگاه بلندت به زانو درآیند 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد