چه کنم که پایبندم به کمند تار مویی

که نمی توان نهادن قدمی به هیچ سویی

نروم به باغ و بستان به تفرج گلستان

به  رهی روم که اید به مشامم از تو بویی

پس از این هوس ندارم به سماع و وجد و حالت

که دگر مرا نماندست هوای های و هویی

همه دم به پیج ئو تابم ، نگرم چو تار مویت

مگسل تو بند جانم که رسیده تا به مویی

زده ام به دامنت دست و به سوز و ساز دارم

نه زبان شکوه کردن نه مجال گقت و گویی

به خدا که مهرت از دل همه عمر نگسلانم

تو مکن به دوست ان سان که کند به کس عدویی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد