زمستان 

معشوق من است 

مردی که حافظه ای سپید دارد

و گردن بلندش را

با غرور بالا می گیرد

زیر برف ها به قوی زیبایی می ماند

که روی دریاچه ی یخ زده ای می رقصد

در آغوشش می کشم

آب می شود

و می ریزد

انگار هیچوقت نبوده

مرد مهاجری که قرار بود گرمم کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد