مادرم
هر شب یلدا
انار دانه می کند
و قصه ای عاشقانهبرایمان می گوید
او نمی داند که من خود یلدای جهانم
با این همه عاشقانه که در سینه دارم
و هیچ چیز طولانی تر از دلتنگی من نیست
و از قشنگی تو...
و هیچ جیز طولانی تر از انتظار من نیست
و از نبودن تو ....
به دیدنم میایی
با دوست داشتن پنهان
در شعر مچاله در کاغذی
پنجره ای هستم
هر روز
باز می شود
به شوق دیدن قدم هایی که
شب ها
پنهان میکنی
زیر سنگ ریزه ها
و هرگز
برای دیدنم نفرستادی