در جستجوی توام ای همیشه دلفریب
از روشنی گذشته در تو گم شدم

مهتاب شبی رُخت نمایان شد از غبار
من از دلم رهیدم و در تو خود شدم

عشق تو در نهان و چشمت آرزوی من
بی شک مرا بدون تو امید نیست

بنواز دلم را به ساز دلت ای محال
بر من ببار تا نسوزم از دلی که نیست !

کاش می خواندی از ضربه های قلب من
حجم نیاز و عشق پرملال مرا

دوری ولی تو از من و آنچه در من است
بس نیست انتظار ؟! پر کن خیال مرا ...

 


دوست داشتن ات

نوشتنی نیست

که واژه ها

نه قلبی برای شکستن دارند

و نه دستی برای سرد شدن

دلتنگ که می شوم

نه چشم گریه ای دارند در باران

نه پائی برای گم شدن در باد

دوست داشتن ات را

نمی شود نوشت

وقتی که واژه ها

نه موئی برای سپید شدن دارند

و نه اندامی برای خم شدن

عشق تو انتظار ست

که کاغذ های کاهی نمی فهمند

دوست داشتن ات

حسرتی ست

که در دل هیچ واژه ای نمی ماند

و من زنده ام تا معلوم شود

عشق طولانی ست...

سرشارم ازلطافت و آرامش ‎

لبریز از عشق ‎

هوایم باران خورده و لطیف‎

دست در دست هم ‎

دیدگانم را می نوازند‎

خاطره های دلنشین با تو

می رقصند و 

می رقصند‎

با برگ های درختان

آسمانم پوشیده شده از ابرهای یادت‎

از آذرخش های نبودنت ‎

هوایم 

بارانی ست

پاییزیم‎،پاییزی‎...


حیف...

عاشقانه هایم یخ زده اند...

برف باریده بر شکوفه های خواستنت

منشورهای ریز پر ادعا...

تمام شاخه های هم آغوشیت را 

منجمد کرده اند...

حجم سفید و سردشان

یاد باریکه های نور را پنهان کرده است

زیر این رقص ساکت و آرام

دستان سرد مرا در بر گیر...

دست هایم به گرمی دستانت محتاجند...

 

امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد


در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد


شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها


پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها


آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست


من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست


از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است


آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است


آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من


روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من


آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویا ها


با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها


دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو


زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو


آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد


با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد


بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحراها


سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریا ها


بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم


زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم


آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست


من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست