خیره ام در چشمِ خیست حسرتم را درک کن
قبله ام باش عاشقانه ، نیتم را درک کن
ای که رویایت دلیلِ گُنگِ عصیانم شده ست
شعرهایم ،گریه هایم ، خلوتم را درک کن
عشق را بر شانه ی اسطوره ها باریده ام
ردِّ اشکِ نیمه شب بر صورتم را درک کن
غرقِ آغوشت شدم، عریانی ام تسلیم توست
تا ابد می خواهمت این حالتم را درک کن
روزهای بودنم باتو علامت خورده است !
توی تقویمم بمان وُ عادتم را درک کن
گرچه نقشِ منفی ام را خوب ایفا کرده ام
در غزل ها جنبه های مثبتم را درک کن
از قرارم با تو یک عمر است که آواره ام !
لا اقل دلشوره های ساعتم را درک کن
دیکتاتورم و دور تو دیوار میکشم
دیوار می کشم که تو برلین من شوی
جنگ جهانی بدنت را شروع کنی
تا فاتح عاشقانه و خونین من شوی
یاد دو کوهه در بغلت زنده می شود
از انحنای دامنه ات تا به ارتفاع
امادهی تجاوز غربی ست ، شرق من
تبدیل کن مرا به لهستان بی دفاع
از دشمن عزیز قسم خورده ات نترس
تنها بدون متفقین حمله کن به من
دارد شسکت می دهد ارایشت مرا
با تاکتیک وسوسه انگیز تن به تن
بانو تورا به هر چه صلیب شکسته است
بگذار کودتا چی مونیخ تو شوم
نازی که چشم بی شرفت می کند بس اشت
تا هیتلر پدر سگ تاریخ تو شوم
در استراتژی کثیف نبرد من
تو استالینگراد نفس هام می شوی
من رایش بی سیاست فاشیست اس اس ام
تو جشن سرخ کاخ کرملین شوروی
خوب من حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق در هر حالتی خوب است خوب خوب!
پس نباید با اگریا شاید ان را بد کنیم
دل به دریا می زنم من..... دل به دریا میزنی؟
تا توکل بر هر آنچه پیش می آید کنیم
جای حسرت خوردن . ماندن. بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمت مقصد کنیم
می توانی می توانم می شود. نه! شک نکن
باورم کن تا نباید را فقط باید کنیم
زندگی جاریست . بسم اله از اغاز راه
نقطه های مشترک را می شود ممتد کنیم
اخرش روزی بهار خنده هامان می رسد
پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم
نیامدم که بخواهم کنار من باشی
میان این همه بیگانه یار من باشی
دلم گرفته تر از بغض مهربان شماست
مباد آن که شما غمگسار من باشی
تو ای ستاره ی وحشی که کهکشان زادی
مخواه روی زمین بر مدار من باشی
من از اهالی عشقم، نه از حوالی جبر
خطاست این که تو در اختیار من باشی
ولی، نه! من که در اینجا دچار پاییزم
چگونه از تو نخواهم بهار من باشی
تو می توانی از آن چشم های خورشیدی
دریچه ای به شب سرد و تار من باشی
همیشه کوه بمان تا همیشه نام تو را
صدا کنم که مگر اعتبار من باشی
سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی
شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی
بنــدبازی وســـط معــــــرکه ام ، وای اگــــر
روی دوشـم بنشیند پر کاهی که تویــی !
زیر پایم پلی از موست ، ولــی زل زده ام
بین چشمان تماشا به نگاهـی که تویــی
کور کرده ست مرا عشــــق و سر راهـم باز
باز کرده ست دهان حلقه ی چاهی که تویی
نیست کم وسوسه ای سیب بهشت ، اما من
دستم آغشتــــه به نارنج گناهی که تویی ...!