دل که بهر دیدنت دیگر به جایش بند نیست

عقل هم با دیدن چشم تو قدرتمند نیست

ساده مثل عامل تاراج بانک صادرات

قلب من را برده ای دستم به جایی بند نیست

می شود پایان تلخ عاشقی را حدس زد

پاسخ عاشق ولی چیزی به جز لبخند نیست

اسم خود را حذف کردم از صف اهدای عضو

قلب عاشق ها که دیگر قابل پیوند نیست

من فقط با وصف زیبایی تو شاعر شدم

پیش چشمت اسم شاعر لایقم هر چند نیست


هوا سرد است

من از عشق لبریزم

چنان گرمم

چنان با یاد تو در خویش سرگرمم

که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم

رفته است

هوا سرد است

اما من به شور و شوق دلگرمم

چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است؟

تو را هر شب درون خواب میبینم

تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه می چینم

و وقتی از میان کوچه میایی

و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم

به خود ارام می گویم: دوباره خواب میبینم

دوباره وعده ی دیدارمان در خواب باشد

بیا

من دسته های نرگس دی ماه را در راه می چینم

نیمه های شب بود... باز باران بارید

عقربه روی زمان میرقصید

باد اهسته و خندان امد

با لبش پنجره را هل میداد

پرده از شرم و حیا سرخ شد و میلرزید

باد ارام امد

پرده را در اغوش خویش گرفت

پرده و باران میان باران

از عشق هم میخندیدند

باز هم باران زد

خیس شد گونه ی باد

پرده را میبوسید

پرده هم دل میداد

باز باران بارید ... باد را عاشق کرد... پرده را با خود برد

صبح مادر امد

اخم هایش درهم

رو به من کرد و گفت

باز هم پنجره را یادت رفت؟!

باز باران امد

باد را عاشق کرد

پرده را با خود برد

 و گناهش به منه از همه جا بی خبره گیج رسید!!!

تا ابد .

شمع ها بهر چه میسوزند؟

دادن تور؟

یا غم عشق؟

عشق

عشق ان شیرین ترین واژه

ان کلام مهربانیها

دوستی ها، پایداری ها

بهر یکدیگر

جان فدا کردن

محو یکدیگر شدن

در وجود دیگری

تن رها کردن

عشق

فریاد و ندای

دوستت دارم

تا که هستم

تا که هستی

تا ابد

یادت

درون سینه ام دارم

یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی

آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی

 

از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم

حالا شدم یک فرد مالیخولیایی!

 

بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد

رنگ روپوش بچه های ابتدایی

 

یک روز من را می کشی با چشمهایت

دنیا پر است از این رمان های جنایی

 

ای کاش می شد آخرش مال تو بودم

مثل تمام فیلمهای سینمایی!!

 

امسال هم تجدید چشمان تو هستم

می بینمت در امتحانات نهایی

 

می بینمت؟ اما نه! مدتهاست مانده است

یک شاخه رز... یک شعر... یک لیوان چایی