اسفند
که عاشق شوی
سال
را با بوسه تحویل می کنی
حتی
اگر سال نو،
نیمه
شب از راه برسد
شاید
تلفنت
عاشقانه
تر از همیشه زنگ بزند
کسی
با یک سلام
قبل
از سپیدهء سال بعد
دیوانه
ات کند
اسفند
که عاشق شوی
تمام
دروغ ها را باور می کنی
و
دلت غنج می زند.
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻟﻢ
ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻟﻢ
ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺑﺎﻡ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﺎﻓﻪ ﮔﯿﺴﻮ ﺭﺍ
ﻫﻮﺍﯼ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻟﻢ
ﺑﯿﺎ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﺑﯿﺘﯽ
ﻫﺰﺍﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻗﻄﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻟﻢ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﭙﺶ ﮐﻪ ﻧﻔﺲ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺍﻣّﯿﺪ ﻭﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻟﻢ
ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﭘﯿﺮﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ
ﻏﺰﺍﻝ ﺧﻮﺵ ﺧﻂ ﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻟﻢ
ﺑﺨﻨﺪ ﺍﯼ ﻟﺐ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻟﺐ ﺗﺮﮎ ﺧﻮﺭﺩﻩ
ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺍﻧﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﻟﻢ ...
کسی که چشم هایش پای در کفش اجل کرده
همیشه شعــرهایم شک برانگیزند، انگاری
همین ابیات من را شهره ی اهل محل کرده
ترنجی نیست اما یوسفی خون کرده این دل را
شنیدم قصه ی مارا ، کسی ضرب المثل کرده
شنیدن کـی بود مانند دیدن؛هــان؟! ولی گفتند
خدا چشم تو را جامی پر از "شیر" و "عسل" کرده
نسیمـی آمد و آورد تک بیتی ز شعرت را
همان بیت ات که دل را ارگ بر روی گسل کرده:
((دلم را برد بانویی،چه بانویی ... همانی که
تمام سهم من از شعر گفتن را غزل کرده))