بگذار هر چه بدی هست در این خاک بماند؛
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم؛
و همین بس که تو را دوست بدارم؛
نکند خسته شوی یا که ببازی!
من کنار تو نشستم
که تو بر عشق بنازی
کمکت خواهم کرد؛
که به شکرانه ی این عشق؛
تو یک کلبه بسازی
که در آن بوی خدا هست
و این حس
سر آغاز قشنگی ست
که آغاز شود بودن و بی عشق نماندن...
به من آهسته بگو:
هستی و هستم..

و کجایی که مرا یاد کنی
من کمی دلتنگم
تنگی قلب من از رفتن توست
تو کجایی که مرا شاد کنی
من کمی غمگینم
غم من حاصل فقدان تو و خنده توست
ای که از رفتن تو غمگینم
خاطراتت زده آتش به دلم
روزگاریست که از خاطره هایت مستم
کاش میشد که مرا یاد کنی..

من داوطلب آمده ام !
تا که بمیرم ..

این جاست همان خطّ ِ مقدّم !

 «بغلم کن

از پیش من؟.... هرگز نرو، من بی تو تنها میشوم
با حرف هر بیگانه ای، رسوای رسوا میشوم
تنها رهایم میکنی، وقتی که محتاج توام
صد بار اگر ترکم کنی، صد بار شیدا میشوم
گم میشوم در چشم تو، تا یک نظر بر من کنی
 با یک نگاهت نازنین، من باز پیدا میشوم
من قطره ام دریای من، گم گشته ام در ساحلت
با اینکه ناچیزم ولی، من با تو دریا میشوم
من شوکت و ملک جهان، هرگز نمیخواهم ولی
تا تو نگاهم میکنی، سلطان دنیا میشوم
معنا ندارم بی تو من، در دفتر و دیوان دل
اما چو اسمت می رسد، شیدای شیدا میشوم
 وقتی تو باشی پیش من، چیزی نمیخواهد دلم
از پیش من هرگز نرو، من بی تو تنها میشوم
″بازنده″ شدن حس بدی نیست، اگر من
با میل خودم دل به شما ″باخته″ باشم.....

اینکه بدانی کسی جایی به فکر توست
و در گوشه ی گرم و امنی از قلبش
جایی برای تو نگه داشته؛
به لحافی نرم می ماند که دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی..!!