دلم میخواست ...
دلبند تو باشم
دلیل خاص لبخند تو باشم
در این زندان تلخی های
دنیا
دلم میخواست هم بند تو باشم
دلم میخواست درگیر تو باشم
به دامت
مانده " زنجیر " تو باشم
جوانی را ...
به پای تو بریزم شریک عمر و تقدیر ...
تو باشم
دلم میخواست دنبال تو باشم
اوج ِ اوج ِ آمال
تو باشم
به مرگم راضیم تنها به شرطی ...!
که یک لحظه فقط ...
مال تو باشم
دلم میخواست دنیای تو باشم امید حال ...
و فردای تو باشم
دلم راقرص کن ...
آدم شو تا من !
بمانم با تو حوّای تو باشم
دلم میخواست دلبند تو باشم کمی دلخوش
به پیوند تو باشم
نیاید روز تلخی که ...
دل من
نخواهد آرزو مند تو باشم

باران
ناگهانِ ابر است
اشک، ناگهانِ عشق
من، ناگهانِ تو
و تو
از کنار این‌همه ناگهان
آهسته و آرام گذشتی

دلگیرم

از کسی که مرا غرق خودش کرد!

اما نجاتم نداد …

دوست دارم ساعتی با چشم تو خلوت کنم
در کنارت جا بگیرم با لبت صحبت کنم
محو رویت، روبرویت، دوست دارم، ماه من!
از دل بی‌تاب خود پیش دلت غیبت کنم
چون تو یک دل، یار همدل، کی؟ کجا پیدا شود؟
دوست دارم با دلِ یک رنگ تو بیعت کنم!!
قلب من هر لحظه با شوق تو نبضش می¬زند
بی حضور تو چرا با زندگی وصلت کنم؟
بوی اندوه مرا در چشم غمگینم ببین
از من ای آرام جان! هرگز مخواه ترکت کنم
بزم عشقی چیده‌ام در قلب مجروحم، تو را
با تمام عاشقی در بزم خود دعوت کنم
جان من مملو از تکرار یادت دم به دم
این محال است من به دوری از غمت عادت کنم

ﯾﺎ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﯾﺎ ﺍﺻﻼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ. ﺣﺪ ﻭﺳﻂ سخت ترین ﺿﺮﺑﻪ برای ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺳﺖ !