آمد به خیالم ، به کنارم که نیامد!
دیوانه سر قول و قرارم که نیامد

بیرون زدم از خانه به آوارگی شهر
خود را به نسیمی بسپارم که نیامد

شهری پُر صورت ولی از عاطفه خالی
این چهره و آن چهره،به کارم که نیامد

جز چتر چه آوار بریزم به سری که
بر خاک نیفتاد و به دارم که نیامد

تا صبح من و کوچه و دلشوره ی باران
می گفت، ببارم که ببارم که نیامد...

پس از من

هرکسی تو را در آغوش بگیرد

در گودی کمرت

دستانی را احساس خواهد کرد

که من جا گذاشته ام

رفتم که در این شهر، نبینی اثرم را..
لب های ترک خورده و چشمان ترم را..

حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست..
ای قیچی تقدیر، مچین بال و پرم را..

تنها شدم آن قدر که انگار، نه انگار..
با آینه آراسته ام دور و برم را..

فردا چه طلب می کند آن "یار" که دیروز..
"دل" برده و امروز، طلب کرده "سرم" را..

"من" ماهی دریایم و دل تنگم از این، تُنگ..
ای مرگ! به تعویق، میفکن سفرم را.

ای رهگذر کوچه احساس کجایی؟
محبوب ترین عابر شبهای رهایی...
 
تا خال لبت نقطه حساس وجود است
حساس ترین منطقه در منطق مایی.... 

ای ناب ترین حادثه عشق در این بزم
دور از نظرت میکده را نیست صفایی!

ای خوب ترین منظره در چشم ملائک،
بر روی زمین ناب ترین عکس خدایی.

چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد
خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زنده ام نخواهم جست

غلام دولت آنم که پای بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

نماز شام قیامت به هوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنه ها که بخیزد میان اهل نشست

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

حذر کنید ز باران دیده سعدی
که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست

خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست