پیشانی ات را

به پیشانی ام بچسبان

و در چشم هایم خیره شو

خسته ام از سکوت

این بار می خواهم

دوست داشتن را

روی لب هایت فریاد بکشم..


تن زده ام آغوشت را

چقدر به من می آید

رنگش

جنسش

و اندازه اش

که به قد تمام بی کسی هایم

بر دلم نشسته است!!


عاشقی جرم قشنگی ست مرا دار نزن
 شده ام عاشق تو، عشق مرا جار نزن

ای که از راز دل عاشق  من با خبری
عشق پنهان مرا تهمت انکار نزن

شده ام بسته به عشقت ،به یقین میدانی
پس تو هم قلب مرا زخمه بسیار نزن

خواستم تا که شوم عاشق شیرین صفتت
عشق شیرین مرا ، مهر خریدار نزن

عاشقم باش عزیزم تو نگو عشق خطاست
به خطا زخم براین عاشق تبدار نزن

من که دیگر شده ام عاشق و دلبسته تو
تو بیا سنگ به این خسته بیمار نزن


وقتی نیستی

فقط به یک چیز فکر می کنم
رفته ای
همسایه ی درخت باشی
شادی هایت را
کنار غم هایش بگذاری
رفته ای
گاه و بی گاه
در خواب پرنده ها دانه بپاشی
به شاخه های لبریز از برگ
سر و سامان بدهی
کار تو همین است
کار تو
بوسیدن شکوفه هاست
وقتی نیستی
باز هم من
به خوشبختی نزدیکم
همین لبخندهای زیبایت
از دورهای دورهای دور
دست هایم را می گیرد
و کنار آینه می نشاندم...

همین که می خواهم باور کنم

همه ی روز هایی را که با تو در این خانه زندگی کرده ام

خواب بوده اند...

دکمه ی پیراهنت را پیدا می کنم!