زیـ ـ ر بـ ـارون ، بـ ـدون چـ ـتر ....
بـ ـا دسـ ـتانی یـ ـخ کـرده ، دسـ ـت در دسـ ـت هــم ... 
تـ ـوی پـ ـیاده رو هـای آب گـرفـ ـته ی شـ ـهر ... 
نـ ـگاه مـ ـردمـی کـه با حسـ ـرت مـ ـا را نـ ـگـاه مـی کنـ ـند ...
خـ ـواب قشـ ـنگی بـ ـود ...
امـ ـا بـ ـاز هـم خـ ـیس شـدم .. 
نـ ـه از آب بـ ـاران ، از اشـ ـک ...

بی هوا می نویسم تبر
نقطه
سرخط
و جنگل،
بی آنکه بخواهم به ته خط می رسد...
انگار که نوشته باشم "تو"
و دستم از تمام ضمایر کوتاه بماند!


هوا سرد است 
من از عشق لبریزم 
چنان گرمم 
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم 
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است 

هوا سرد است اما من 
به شور و شوق دلگرمم 
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟ 
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم 
و وقتی از میان کوچه می‌آیی 
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 
به خود آرام می‌گویم: 
دوباره خواب می‌بینم! 
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد 

بیا.. .
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم


در انتهای زمستان

و ابتدای بهار مرور می‌کنمت‌!

تو را چو شاخه یک گل

نه خشک ... تازه و سبز!

درست در صفحه‌ی خوب آرزوهای کتاب زندگی‌ام

دخیل می‌بندم

خدا کند که بدانی چقدر دلتنگم

خدا کند که ببینی چقدر دلگیرم

در این مسیر بلند چه فرصت خوبی‌ست

دوباره رد شدنت

چه عیدی خوبی‌ست

دوباره آمدنت !

چون رود جاری‌ام کن

و  چون کوه استوار

مانند باد ...

پر عطش گشت باغها

مثل ستاره ...

آینه دار چراغ ها

گاهی برای بازی خیل فرشتگان

تن را

میان حادثه ها رهسپار کن

تا خود ببینی از همه دنیا بریده ام

دل را

برای دیدن خود بی قرار کن .