کاش می شد

زخم هایم را

یک به یک گره می زدم...

 

یادت هست؟

در بستری از انتظار و بوسه

تار و پود موهای تو را

با خیال عاشقی هایم می بافتم...


کاش بیایی

تمام زخم های پریشانم را

با صبر و اشتیاق آغوشت شانه کنی!

اصلا تو بیا

من تمام خودم را

می بافم به رد پای تو...

امشب که برایت می نویسم

گریه تو

تنها موسیقی است

که در رگ های خانه جریان دارد

و من چقدر

گریه ات را از چشمانت بیشتر دوست دارم

که می خواهم بمیرم

و هیچ گاه به چشمم نبینم

گناه من نیست

زیبا زنانه گریه میکنی

و شاعرانه گلایه

نگران نباش

تقدیری در کار نیست

کابوس دیده ام

حرفی بزن!
دوستت دارم جرقه ای ست از آتش و خون
با همین چند حرف الفبا
جهانم را خاکسترکن!
جنگل ِ تب زده به شب مردادم
درد ماه ِکاملم در رقص مرگ ِپلنگ...

بندی از یک شعر بلند
درخت بادامِ نابارورم
و چشمهای تو دوفانوس روشن
در شب ِخاموشِ دریاست.

از مکاشفه ی ماه و ماهی بیرون بزن
تا به دستور زبانی نانوشته
جهانی کشف نشده ازجنون را
به الفبا اضافه کنم...

تو می توانی
از عکس پس بگیری
لبخندم را
می توانی الفبا را بتکانی
شعر بسرایی
ترانه بخوانی
و برای تمام زخم های دهان بسته ساز دهنی بزنی

تو می توانی
از پله ها بالا بروی
گل های آفتابگردان را
تماشا کنی،
برای پرنده های احتمالی، نان خشک بریزی

اما نمی توانی
رویای زنی که با درخت آواز خوانده،
با پرنده ریشه زده،
و در دریا غرق شده را پس بگیری...

زن
سفری است بی وقت
ته رویا
مجال رفتنش را نداری

اما همیشه چمدانت را
با حوصله می بندد...
با عجله بازمی کند.