من که هر وقت عجلهای در کار بود
کلید را در جیبم پیدا نمیکردم،
طبیعی بود اگر جملهی "دوستت دارم" را
نیاز دارم به شنیدن صدای تو
اشتیاق به بودن در کنار تو
و درد سودا زده ای
از سر نبودن نشانه های باز آمدن تو
شکیبایی،
شکنجه ی من است
نیازی مبرم دارم به تو،
ای پرنده عشق
به مهر تابناکت بر روز یخ زده ام
به دست یاری دهنده ات بر زخم هایم
که راویشان هستم
آه!
نیاز،
درد،
اشتیاق
بوسه های پر دوامت، مایه ی حیات من
ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار
از وقتی که رفته ای، گل من، دوست دارم که باز آیی
تا آرام کنی معبد اندیشه را
که با نور ازلیاش نابود می کند مرا