هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد 
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد

 

گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد

 

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند 
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد

 

من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد

 

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد.

 

شبیهِ ساحل،

آغوش باز کن،

تا خیالِ دریا بودن کنم!

خدایم باش تا با شعر عبادت ‌شوی!

مجنون بخوان مرا تا قاب بگیرم صدایت را‌!

حالا دیگر از سینه ی دیوار هم

نجوایِ دوستت دارم ‌می آید!

بیشتر دیوانگی کنم...

با من، ما می شوی؟

در برابر آینه یک جور زیبایی
در رختخواب جورِ دیگر
گوش به شایعات نده
سرمه بر چشمانت بزن
گرگ و میش غروب به قهوه‌خانه بیا
تا دل حسودان بسوزد
مردم حرفشان را خواهند زد
خیالت نباشد
مگر عاشق نیستیم ما ؟

تو با جوانی من آمدی ، جوان باشی
بهار عمر منی ، کاش بی خزان باشی

زبان دل به دعایت گشوده ام شب و روز
که ماهروی بمانی و مهربان باشی

تو در سیاهی شب شعله ی سپیده دمی
ز باد فتنه ی ایام در امان باشی

چو ابر ، گریه کنان رفتم از برابر تو
که خواستم به صفا ، رشک آسمان باشی

تو خود زلال تر از اشک چشمه ای ، ای ماه
چرا نه آینه ی دلشکستگان باشی

در آسیای جهان گرد پیری ام به سر است
تو ، ای عزیز سیه موی من ! جوان باشی

گذشت روز و شبم غم فزود و شادی کاست
تو کاش بی خبر از گردش زمان باشی

دعای "....."ت از چشم بد نگه دارد
بیا که نوگل این مرغ صبح خوان باشی



اگر نامه های عاشقانه ام
در حکم تجاوز به ساحت کسی است
اگر نامه های عاشقانه ام
با همان شورشگری
با همان بی پروایی
با همان لحن کودکانه شان
دنیا را به پیرامون تو زیر و زبر خواهند کرد
و هزار درویش را هلاک
و آتش هزار جنگ صلیبی را شعله ور
باری هیچ شگفت زده مشو

ای گنجشک خاکستری تابستان
اگر دیدی که برگهایم
بر دروازه های شهر مسین آویخته است
بدان که شمشیر سپاهیان بر عشق فرمان می راند
و هیچ در شگفت مشو
اگر گلهایم را ناجوانمردانه کشتند
که این روزگار به گلهای مصنوعی ایمان آورده است
اگر محکومم کنند
وگویند کتابهایم متن اباحی گری است
تو برایم گریه مکن
زیرا که همه ی محکمه های عاشقان در وطنم
غیر قانونی ست