دلَ‌م می‌خواهد فکر کنم

تو اهلِ این‌جایی!

اصلن فکر کنم تو الآن همین‌جایی، همین حالا

کنارِ همین نوشتن‌ها

کنارِ همین‌که فکر می‌کنم، همین‌که می‌بینم

کنارِ همین سلام،

علاقه‌یِ خوبم

علاقه جانِ من

 

خوبی؟

حالِ امروزت کجاست؟ حالِ حالا‌یَ‌ت چه‌گونه است؟

اوضاع به راه وُ

حال قشنگ وُ

دنیایِ دیدن خوش است؟

روزهایَ‌ت خوشحال و شب‌هایَ‌ت خوش‌خواب

موهایَ‌ت بلند وَ

دلَ‌ت

قدِ موهایَ‌ت،

شادی دارد؟

 

حالَ‌ت برایِ این هوا خوب است؟

برایِ اصلن سلام

برایِ این حالَ‌ت چه‌گونه است

برایِ شنیدنِ دوباره وُ چندباره وُ این‌که

دوستت دارم.

 

من دوستت دارم علاقه‌یِ قشنگ

 

بگذار هوا هر جور که خواست باشد

بگذار بدی هرطورکه توانست اتفاق بیافتد وُ

جلویِ این عاشقانه را بگیرد

بگذار تفنگ بر دل غالب شود

بگذار فکر کند که چنین گذشته است! اما

من دوستت دارم وُ

مگذار که این فراموشت شود

که فراموشی پایانِ دنیاست

پایانِ عشق

پایانِ اندیشه

 

وَ پایانِ فردا

 

ما عاشقِ همیم علاقه‌یِ قشنگ

هرروز

هر ساعت

وَ هر وقت بیشتر

 

مبادا فراموش کنی،

دوستت دارم

 

قشنگ!

لب تو
بوسه‌ ی مرا می‌ شناسد
مثل لب حوا
که بوسه‌ ی آدم را
با این تفاوت که
برای حوا
آدم دیگری نبود
و برای تو
آدم‌ های دیگر بسیارند

اما
هیچ آدمی
برای تو
من نمی‌‌ شود
پس
هم تو حواتری و
هم من ، آدم‌ تر
و این یعنی
ما به بهشت بازمی‌ گردیم

بعد از تو

تا همیشه

شب ها و روزها

بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما

اما ...

پشت دریچه ها

در عمق سینه ها

خورشید ِ قصه های تو 

همواره روشن است ...


تو با اندامی از بهشت زیباتر
چشمانی از خورشید روشن تر
لبهایی که شراب از آن مست خواهد شد
وعده خواهم داد
تو را درون خودم غسل خواهم داد
و دو فرشته سبز را درون سینه هایم خواهی نوشید
به تو وعده میدهم
در این بهشت آرامش
هیچ گناهی موجب هبوط نیست
هیچ فعلی حرام نخواهد بود
همه جا آزاد است
و همه کار رهایی است
به تو وعده میدهم
به سوی من بیا

#

از باغ های حافظ تو

تا سطرهای بی خواب من

چقدر بیراهه هست!

می خوابم

این بار

به عطر چشمانت

با سرمه ای که در چشمان هر نهنگی هست

بی مِی

بی ساغر

از هزاره ی طوفان های در راه

چگونه است گریستن بر فریادهای مانده در خیزاب

بانوی درخت های خیس و تب دار

برخیز

بیا به ساحل برویم

مرگ تاوان کمی است

برای چشمان تو...