جانم برای تو
آن گاه که می گویی سلام
و جدار سینه من
با پنجه های آفتاب شکاف برمی دارد
جانم برای تو
وقتی که می خندی
و اندام های حیاتی من
از بوی دهانت تنفس مصنوعی می گیرد
جانم برای تو
آنگاه که درلابلای من می وزی
و از رگ های گردنم
به خدای من نزدیک تر می شوی
جانم برای تو
که بر جراحتم دست می کشی
و من به پابوسی انسان واپسین
وادار می شوم.