زمین با همین آب هوا و شرایطِ مناسب برای زندگی کردن،
اگر زنها را نداشت از مریخ هم غیر قابل سکونت تر میشد...
زمین بدونِ لاک های قرمز و زرشکی،
بدون رقصیدنِ زنها رو به روی آیینه با لباسِ جدیدشان،
بدون لباس های پیله دارِشان،
بدونِ گریه های یواشکی روی تختشان،
بدونِ مردانه جنگیدنشان برای عشق،
بدونِ مادرانه هایشان برای پدر و مادر و خواهر و برادر و عروسکِ مو بلندشان،
بدونِ عطرِ موهایشان،
بدونِ امنیتِ آغوشِ ظریفشان،
بدونِ زیر لب حرف زدنهایشان به وقت قهر،
بدونِ سردگمی هایشان برای پوشیدنِ لباس،
نه تنها جای ترسناکی بود،
بلکه غیر قابل سکونت هم میشد حتماً.
دنیا بدونِ این جنسِ ظریف شکننده،
که درد را بهتر از هر مردی با شانه های ستبر و محکم تاب می آورد حتما یک چیزی کم داشت...
یک چیزی به اسم "زندگی"...
زنها "نبضِ تپنده" هر جهانند...

[Forwarded from تحول درون]

آدم باید جوری دوستت دارم بگوید
که گره ی ماندنش
با دندانِ هیچ رفتنی
باز نشود ...

تو یک روز نیستی
تمامِ سالی.
تو یک شب
یا یک کتاب و یک قطره نیستی
تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی.
اگر دقیقه ای نباشی
ساعت ها از کار می افتند
خانه ها برهوت می شوند
کوچه ها اشک می ریزند
پرندگان، سیَه پوش می شوند
و شعرها هم نیست می شوند.
.
تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستی
تو ای دل انگیزِ شب های تابستانی
گیسوان شب های پاییزی
تو ای سوز بوران عشق
تو نباشی
چه کسی باشد؟!
زن، زن، زن، زن
تو زندگی هستی..

چرا دوستت دارم؟
هیچ قایقى به یاد نمى‌آورد
که آب چگونه در آغوشش گرفته‌ است
یا گرداب چطور برهنه‌اش کرده
چرا دوستت دارم؟!
از گلوله نمى‌پرسند
از کجا آمده
گلوله پوزش نمى‌خواهد
از من نپرس
چرا دوستت دارم
نه من مى‌دانم
و نه تو ..!