دیریست
در این کوهستانِ سنگر
عشق از هر طرف مرا در خود گرفته است
این تنها محاصره ای‌ست
روحم آرزو دارد
هر روز نزدیک‌تر شود
این تنها محاصره ای‌ست
تا حلقه اش تنگ‌تر شود
و زمانش طولانی‌تر
آزادترم
این تنها محاصره ای‌ست
آرزو دارم
از آن رهایی نیابم

میدانم هر شب

صبر میکنی خواب ،مرا فرا گیرد

آهسته از عکس روی دیوار

پایین میخزی روی تخت

کنارم تا خود صبح دراز می کشی

میدانم چرا خانه

همیشه بوی عطر تو را دارد.

وقتی که باشی دوست دارم رنج ها را هم

رنج تو می ریزد به پایم گنج ها را هم

آن قدر دنیا را گرفتار تب ات کردی

در اشتباه انداختی تب سنج ها را هم

تغییر را هر جا که باشی می توان حس کرد

با خنده شیرین می کنی نارنج ها را هم

من مُهره یِ مار تو را دیدم که هم کیشم

مات شکوه ات کرده ای شطرنج ها را هم

در منطق محض عددها دستِ دل بُردی

وارونه کردی با محبـّت، پنج ها را هم

بی قید و بند قافیه بگذار بنویسم:

از زندگی چیزی بغیر از تو نمی خواهم

قصه از طعم دهان تو شنیدن دارد

خواب، در بستر چشمان تو دیدن دارد

وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم

دست در دست تو هر کوچه دویدن دارد

تاک، از بوی تنت مست به خود می پیچد

سیب در دامنت احساس رسیدن دارد

بیخ گوش تو دلاویزترین باغ خداست

طعم گیلاس از این فاصله چیدن دارد

کودکی چشم به در دوخته ام تنگ غروب

دل من شوق در آغوش پریدن دارد

بوسه سربسته ترین حرف خدا با لب توست

از لب سرخ تو این قصه شنیدن دارد

تو

صدای پایت را 

را به یاد نمی آوری

چون همیشه همراهت هست 

ولی من آن را به خاطر دارم

چون تو همراه من نیستی

و صدای پایت بر دلم

نشسته است ....