شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا؟
تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا؟
شبیه یک پرنده، خیس از باران که می آیم؟
تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا؟
پس از طی کردن فرسنگها راهی که می دانی
کنار خستگیها، تکیه گاهم می شوی آیا؟
شناکردن میان خاک را بد من بلد هستم
تو اقیانوس موج آماج را هم می شوی آیا؟
نگاه ناشیانه من به هستی داشتم عمری
تو تصحیح تمام اشتباهاتم می شوی آیا ؟
ا گر بی روز و بی تقویم ماندم من
به و صل فصلهایت، سال و ماهم می شوی آیا؟
برای دوستم داری گواهت بوده ام عمری
برای دوستت دارم گواهم می شوی آیا؟
شب افسانه ای با تو طلوع تازه ای دارد
تو در صبح اساطیری پگا هم می شوی آیا؟
صبور و ساده ای اما ،عمیق و ژرف،عشق من
برای حرف نجوا، نعره چاهم می شوی آیا؟
پس از صد سال ا گر بد ترجمه کردی نگاهم را
به پاس اشکهایم عذر خواهم می شوی آیا؟
تو شیرین تر از آن هستی که شادابیت کم گردد
و از خود تلخ می پرسم تباهم می شوی آیا؟!!!
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
اونیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
مانند من که در غم دیدار گریه کرد؟
بر شانه خیالی دلدار گریه کرد ...
آهندلی، وگرنه غزلهای خویش را
بر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد...
صبحی که خواب من به حضور تو روشن است
باید به حال مردم بیدار گریه کرد !
باران حکایتیست که ابری دعاکنان
بر پایبستگان گرفتار گریه کرد
از بغض من مرنج، که این عاشق صبور
"صد"بار دل شکستی و "یک" بار گریه کرد ...
مانند من که در غم دیدار گریه کرد؟
بر شانه خیالی دلدار گریه کرد ...
آهندلی، وگرنه غزلهای خویش را
بر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد...
صبحی که خواب من به حضور تو روشن است
باید به حال مردم بیدار گریه کرد !
باران حکایتیست که ابری دعاکنان
بر پایبستگان گرفتار گریه کرد
از بغض من مرنج، که این عاشق صبور
"صد"بار دل شکستی و "یک" بار گریه کرد ...