شعر استاد شفیعی کد کنی برای خسروی اواز ایران

به روی نقشه وطن، صدات، چون کند سفر

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد

به روی نقشه وطن، صدات، چون کند سفر

کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد

برون زِ تررس و لرز‌ها گذر کند ز مرز‌ها

بهار بیکرانه‎ای به زیب و فر برآورد

چو موجِ آن ترانه‎ها برآید از کرانه‎ها

جوانه‎های ارغوان زِ بیشه سر برآورد

بهار جاودانه‎ای که شیوه و شمیم آن

ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد

سیاهی از وطن رود، سپیده‌ای جوان دمد

چو آذرخشِ نغمه‎ات زِ شب شرر برآورد

شب ارچه‌های و هو کند، زِ خویش شست‌وشو کند

در این زلال بیکران دمی اگر برآورد

صدای توست جاده‎ای که می‎رود که می‎رود

به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد

بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما

هزار قمری جوان دوباره پر برآورد

سفیرِ شادی وطن صفیر نغمه‎های توست

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

تو رها در من و من محو سراپاے توام

تو همہ عمر من و من همہ دنیاے توام


دل و جان تو گرفتار نگاه من و من

بس پریشان رخ و صورت زیباے توام


دلم از شوق تو لبریز و تو دیوانہ من

اے تو دیوانہ من ، عاشق و شیداے توام


دل تو صید کمند خم ابروے من است

من کہ مجنون تو و والہ لیلاے توام


نروم لحظہ اے از خواب و خیال تو عزیز

من دمادم همہ وقت غرقہ رویاے توام


تو گل باغ من و مرغ هوایم شده اے

من دلباختہ نیز ماهے دریاےتوام

سیمین ساق, [۰۸.۱۰.۲۰ ۰۰:۳۷]



من 

از دیوانگی

خالی نخواهم بود 

تا هستم

که

رویت می‌کند

 هشیار

و

بویت می‌کند 

مستم...



چرا از لابه‌لای این همه چشم

تنها دو چشمِ خیس من

خواب معجزه می‌بینند!؟

حالا فرض که فاتحانه به آن سکوت ساده برگشتیم

فرض که از آن همه آواز و آدمی

آوازی هیچ حتی از آدمی نیامد،

با این همه وقتی که قرار است باران بیاید

چرا از لابه‌لای این همه همهمه

سراغ از آن صراحت ساده نگیریم

چرا نرویم زیر سایه‌ی بید 

چرا برای دل دریا و آرامش آسمان دعا نکنیم؟

چرا تا می‌شنویم شب است

هی بی‌جهت به ستاره بدگمان می‌شویم؟

وَالله از سر سَهْو است که سایه‌هامان به خانه باز نمی‌آیند

وَالله از سر سَهْو است

که واژگانِ ساده از فهمِ لکنت ما می‌ترسند.

کاش می‌دیدم، چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست!

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می‌تابانی 

بال مژگان بلندت را می‌خوابانی  

آه وقتی که تو چشمانت،آن جام لبالب از جان دارو را

سوی این تشنه جان سوخته، می‌گردانی

موج موسیقی عشق 

از دلم می‌گذرد