بعد از انتهای اولین بوسه
که شد انحنای اولین سوسه
فهمیدم که همانست که باید
همانست که باید برنجاند
همانست که باید بمیراند
فهمیدم که همینست مدارا
که رنجِ مرگ را میکند مداوا
به اشتباه این را شعر میدانی
شعر تویی که شاعر را نمیدانی
شعر غریبست با شاعر
شعر عجینست با ساحل
ساحلِ بیرمقِ موهایت
ساحرِ بیرمقِ رویایت
شعر کافیست
میخواهم پرت شوم به پرتگاه نگاهت
تا نگاه شوم به سقوط عاشقانه
تا برنجاند، بمیراند
که مدارا کنم، مداوا کند
احساسات برهنه
سپاهی از شعرهایم
پنجره
دهن کجی میکنند
خودم را از تو بیرون میکشم
کلمات را تن میکنم
سقوط میکنم
کنار چشم هایم
تنهایی من گم میشود زیرِ خروار خروار آب
ماهی ها بیدار میشوند
میرقصند
دف میزنند
…
رشتهٔ خیالت از دستم رفت
دوباره از نو
تنهایی
مرا سمت خیالت پرت میکند
زمان
سپاهی از شعرهایم
آینه
مرا لمس میکنند
چِقدر پیر شده ام …
تنهایی مرا سمت خیالت پرت میکند