در خاطراتِ من و تو
جای سفر
خالیست
جای یک روزِ تمام
کنار هم بودن
خالیست

جای یک دلِ سیر
پرسه زدن در خیابان ها
خالیست

جای چند دقیقه گپ زدن
با خیالِ راحت
خالیست

جای بوسه
خالیست

و ما
هنوز
عاشقِ همیم
هنوز
خاطراتِ بی تصویر
خاطراتِ بی صدا
شعر می شود
نقش می شود

سفر
پرسه
گپ
بوسه
می شود

و همه
خاطراتِ من و تو را
برای هم
تعریف می کنند

تمامِ تو
امشب
با من نیست
و من
تمامِ تو را
می خواهم
تمام که نباشی
تمام می شوم

تو امشب
ناتمامی
و بهانه هایت
ناتمام ترت می کند

خودت
من را
به مرزِ جنون رساندی
پس بفهم
که دیگر
هیچ چیز را نمی فهمم
جز
تمامِ تو

سرت را
که به سمت آسمان
بلند می کنی
عارفانی که
تمام دنیا را
بوسیده اند و کنار گذاشته اند
به سخت ترین امتحان خود
می رسند
گردنی
که نه می توانند ببوسند
نه کنار بگذارند

اما من
پاسخ این امتحان را می دانم
می بوسم و کنار نمی گذارم
کاری که
خدا
هنوز
آرزویش را دارد

اعتماد می کنم
به لبخندت
به حرفت
به بوسه ات
وقتی
به هیچ چیز اعتماد نیست
چاره ای جز اعتماد کردن
باقی نمی ماند
باید زندگی کرد
به همه چیز
می شود اعتماد کرد
تفاوت در مدتِ آن است
از یک لحظه
تا
یک عمر
باید
لحظه لحظه
عمر را زندگی کرد

اینجا چه میکنی ای زن ؟
آن شاعر پرآوازه من نیستم
تنها گوشه گیریی اندیشناکم ، شبیه اوست
تنها اندوه ازلی ام
فریاد غم هایم را نمیشنوی ؟
نزدم چه می جویی ؟
آن شاعر من نیستم
کس دیگری ست

آهای تو
که در چمدانت به دنبال شاعر ی می گردی
که نابود شد
هرگز مرا نخواهی یافت
من شبحی بیش نیستم
که با چشم دیده نخواهم شد
من واژه ای بی حروفم
پادشاهی بی امپراتوری
سرزمینی بی در و دیوار

آه ، ای جنگل سر سبز من
چه دیر آمده ای
اردیبهشت رخت بر بسته است
و اینک گیاهان سینة من پژمرده اند
و تمام خوشه هایم فرو افتاده
و شاخه هایم ، آه
آتشی در کلبه ام نمانده تا با آنها بیافروزمش

در جستجوی من نباش
مرا نخواهی یافت
من پاره پاره شده ام پراکنده
در خیابانهای اندوه کسی مرا نمیشناسد
در دریا ، هیچ قایقی
مرا بر دوش نخواهد کشید
و هر آنچه در گذشته مدهوشم می ساخت
دیگر هیچ به مشامم معطر نمی آید

آه ، پس از این خنجر هیچ عشقی را
یارای بریدن رگ های من نخواهد بود
منی که دیروزِ آرامشم همه از عشق بود

نزار قبانی
سودابه مهیجی