اگر امروز چیزیاز خودم باقی نگذارم

چه کسی در اینده

از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد؟

اگر جای پای مرا دیگران نبینند

من دیگر نیستم

اما من نمیخواهم نباشم

نمیخواهم  امده باشم و رفته باشم

و هیچ غلطی نکرده باشم

و نمیخواهم مثل بیشتر ادم ها

که می ایند و می روند و هیچ غلطی نمیکنند

در تاریخ بی خاضیت باشم

نمیخواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم

چون اب هوای ریشع را داشته باش

چون ریشه ، هوای تیشه را داشته باش

یا روی دل شکسته ام پا مگذار

یا طاقا خرده شیشه را داشته باش

بهار اومد خوش اومد باهاش عطر تو آمد
یه فروردین خوش بو با احول نو آمد
به این اردبهشتی هوایه بچگی داد
خوشم از نقل عیدی پرم از قند خرداد
چقدر شیرینه این حال
چه سالی بشه امسال
چه سالی بشه امسال
چقدر شیرینه این حال
چه سالی بشه امسال
چه سالی بشه امسال

دلم گرمه به عشقت شریک تیرو مرداد
تب شهریور من سرت سبزو دلت شاد
غروب ماه مهرو شب پاییزو غم پر
نبار ای بغض آبان بخند ای ابر آذر
چقدر شیرینه این حال
چه سالی بشه امسال
چه سالی بشه امسال
چقدر شیرینه این حال
چه سالی بشه امسال
چه سالی بشه امسال
دی عاشق که هر سال به بهمن انتظاره
با عطر دست اسفند قراره گل بکاره
دوباره تنگ بوسه دوباره رقص ماهی
لباس نو تنت کن که رد شه رو سیاهی رو سیاهی
چقدر شیرینه این حال
چه سالی بشه امسال




پرندگان به دو دستت علاقه‌مند شدند
که دسته‌دسته به دستِ تو پای‌بند شدند

تو آسمانِ بلندی که آب‌های جهان
به پیشواز تو از جای خود بلند شدند

به افتخار تو، سیّاره‌های رنگارنگ
به بی‌کرانگیِ موی تو کمند شدند

زمانِ رقصِ تو، خلخال‌ها چه خوشحال‌اند
که پابه‌پای تو گرمِ بگوبخند شدند

پس از چشیدن زیبایی تو، آینه‌ها
در انتخابِ تماشا چه خودپسند شدند

تو آن وقار و شکوهی که هرچه جنگل بود
برای خوبی و زیبایی‌ات سپند شدند

چقدر عاشق خاکی به سربه‌زیری‌ها
همیشه پای تو ماندند و سربلند شدند...

محمد_شریف

 
به زلف دوست تا پیداست احوال گرفتاران
کجا پنهان بماند طُرّه‌ای از چشم طَرّاران؟

به زلف عنبرافشانی، نشسته نافه‌ها در خون
ندانم تا چه آرَد بر سر سودای عطّاران

نصیبی ده -خدا را- از سر زلف و بناگوشی
سیه‌بختی به هشیاران و سرمستی به مِی‌خواران

چه سازد تا به احوال دل ما تیرِ مژگانی
من و جور نکورویان، من و خِیل ستمکاران

چه می‌پرسی ز احوال من و سودای مشتاقی؟
که از اندازه بیرون است سودای وفاداران

به افسونی که پیچ و تاب زلف دلبری دارد
کجا آید برون از آستینی دست عیّاران؟

کدامین چشم بیمار است -یا رب!- تا چنین افتد
علاج دردمندان و دوای درد بیماران؟

خوش افتاده‌ست تا نقش و نگاری در دل «آذر»
کجا نقشی ببندد خواب خوش در چشم بیداران...

 محمدعلی_بیگدلی