فریدون مشیری

شرم تان باد ای خداوندان قدرت!

بس کنید!

بس کنید از این همه ظلم و قساوت

بس کنید

ای نگهابانان ازادی

نگهداران صلح

ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون!

سرب داغ است این که میبارید بر دل های مردم

سرب داغ!

موج خون است این که می رانید بر آن 

کشتی خودگامگی را

موج خون!

گر نهکورید و نه کر

گر مسلسل های تان یم لحظه ساکت می شوند

بشنوید و بنگرید 

بشنوید این (وای) مادرهای جان ازرده است

کاندرین شب های وحشت سوگواری می کنند

کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند

بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان

روز و شب با خون کردم آبیاری می کنند

بنگرید ایم خلق عالم را که دندان بر جگر

دم به دم بیدادتان را

بردباری می کنند

دست ها از دست تان ای سنگ چشمان < بر خداست

گرچه می دانم

انچه بیداری ندارد 

خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست

با تمام اشکهایم باز - نومیدانه

خواهش میکنم

بس کنید 

بس کنید 

فکر مادرهای دلواپس کنید

رحم بر این غنچه های نازک نورس کئید

بس کنید


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد