شَبی را با من ای ماه سحر خیزان سحر کردی
سحر چون افتاب از اشیان من سفر کردی
هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر اید
که چون شمع شمع عبیر آگین شبی با من سحر کردی
صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی مختشم بودی و با درویش سر کردی
چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی
مگر از گوشه چشمی و گر طرحی دگر ریزی
که از ان یک نظر بنیاد من زیر و زیر کردی
به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی
به گردشهای چشم اسمانی از همان اول
مرا در عشق از این افاق گردیها خبر کردی
به شعر شهریار اکنون سرافشانند در افاق
چه خوش پیرانه سرمارا به شیدایی سمر کردی