وحشی بافقی

چه ها با جانِ خود دور از رخ جانان خود کردم

مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت: درمانی ندارد دردِ مهجوری

غلط می‌گفت خود را کشتم و درمانِ خود کردم

مگو وقتی دلِ صد پاره‌ای بودت کجا بردی؟

کجا بردم؟ ز راهِ دیده در دامان خود کردم

ز سر بگذشت آبِ دیده‌اش از سرگذشتِ من

به هر کس شرحِ آبِ دیدهٔ گریان خود کردم

ز حرفِ گرم وحشی آتشی در سینه افکندم

به او اظهارِ سوز سینهٔ سوزان خود کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد