سر انجام قفس از پرنده پرید
قفس از مدارای پرنده
خسته شده بود
قفس یه پرنده شر به راه گفت
بی قفل و بی کلید هممی توان
به اب و دانه ، به دریا رسید
پس به اواز در آ.. دوست من
بی ملال و بی مبادا
مثل من بشکن
اما از ایوان این گور زنده خوار بگریز
بگریز و به رقص درا
هر چند همچنان بر دار
اما دریا وار... دریاوار