فاضل نظری

شاخه ای خشکید و از چنگ شکوفایی گریخت

خوش به حال هر که از غم های دنیایی گریخت

همنشینی با کسی دلتنگی ام را کم نکرد

کاش می شد لحظه ای از دست تنهایی گریخت

بی وفایی شدجواب مهربانی ، حیف شد

خواستی از پای اهو بند بگشایی گریخت

هر که حسنی داشت راهش را زلیخایی گرفت

ماهرویی کو که از تاوان زیبایی گریخت

رود روزی از خودش پرسید هجرت تا کجا؟

بعد شد مرداب و از بیهوده  پیمایی گریخت

با طناب مرگ بیرون امد از گودال عمر

ماهی دلمرده از تنگ تماشایی گریخت


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد