با حسرت دیدار چه شب ها که سحر شد
این عمر من و تو ست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچد
خاکستر افرئخته ام زیر و زبر شد
تا امدم از وعده ی دیدار بپرسم
لب های تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد
درکوزهی خشکیده -نم ی- را ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد