آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر درِ این خانهی تنها زد و رفت
دل تنگاش سر گلچیدن ازاین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شبِ طوفانی داشت
گشت و فریادکشان بال به دریا زد و رفت
چه هوایی به سرش بود که با دستِ تُهی
پشتِ پا بر هوسِ دولتِ دنیا زد و رفت
بس که اوضاع جهان درهم و ناموزون دید
قلمِ نسخ برین خطِ چلیپا زد و رفت
دل خورشیدیاش از ظلمتِ ما گشت ملول
چون شفق بال به بامِ شبِ یلدا زد و رفت
همنوای دلِ من بود و به تنگامِ قفس
نالهای در غمِ مرغانِ هم آوا زد و رفت