علی صفری

بی تو دنیای مرا بد جور غم برداشته

بعد تو حتی خدا دست از سرم برداشته 

با تو بودم حس ناب مادری را داشت که

بار اول دیده فرزندش قدم را برداشته

دست در دستم که بودی حال و روزم فرق داشت

مثل حال نوجوانی که علم برداشته

من که شاعر نیستم حتی  دریغ ازیک غزل 

یاد تو شاعر شده هر شب قلم برداشته

من کتاب تازه ای در عاشقی اورده ام 

قبل من هر چند دینت صد پیمبر داشته 


ما هر کسی را طوری میکشیم

بعضی ها را با گلوله، بعضی ها را با حرف

بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم

و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز برای انها نکرده ایم

فریدون مشیری

می توان رشته ی این چنگ گسست

می توان کاسه ی آن تار شکست

می توان فریاد زد:

هان ای طبل گران!

زین پس  خاموش بمان

به چکاوک اما

نتوان گفت نخوان!

شعر ادیب الممالک فراهانی خواننده امیر ارام

به یاد دیاری که
در تمامی لحظه ها
یکا یک یافته ها یمان
نام پاکش را فریاد میزنند
و به یاد هم دیارا نی که
هر جا که باشند
یادشان در دل ماست
برخیز شتربانا بربند کجاوه
کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه
از شاخه شجر برخواست آوای چکاوه
مسطور سفر٬ حسرت من گشت حلاوه
بگذر بشتاب اندر از رود سماوه
در دیدهء من بنگر دریاچه ساوه
ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم
خاک عرب از شرق به اقصی گذراندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم
وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
در چین و خُتن ولوله از هیبت ما بود
در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود
غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود
برخیز شتربانا بربند کجاوه
کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه
امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم
در داو فره باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم
چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم
ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
جغدیم به ویرانه، هزاریم به گلزار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقانِ مصیبت زده را خواب گرفته
خونِ دلِ ما رنگِ میِ ناب گرفته
وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسارِ هنر، گونهء مهتاب گرفته
چشمانِ خرد پرده زِ خوناب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
ابری شده بالا و گرفته است فضا را
وز دود و شرر تیره نموده است هوا را

آتش زده سکان زمین را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیاه را
ای واسطهء رحمت٬ حق بهر خدا را
زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
بشکاف ز هم سینهء این ابر شرر بار
برخیز شتر بانا بربند کجاوه
کز شرق عیان گشت همی رایت کاوه
وز شاخ شجر برخواست آوای چکاوه
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

اگر زنده ماندی ، اگر مقاومت کردی

آواز بخوان!

رویا ببین ! مست کن!

زمانه ی زمهریر است

عاشق شو ! شتاب کن!

باد ساعات، خیابان ها را جارو می کند

معبرها را، درختان منتظرند

تو منتظر نباش

موعد زندگی ست ، یگانه فرصت....!