فریدون مشیری

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

بنشین که با من هر نظز با چشم دل یا چشم سر

هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت انسان که خواهم خوانمت

وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس

ور بانگ برداری که بس ! غمگین تماشایت کنم

تا کهکشان تا بی نشان بازو به بازویت دهم

یا همزمانی همدلی جان را هم آوایت کنم

ای عطر و نو توامان یک دم اگر یابم امان

در شعری از رنگین کمان بانوی رویایت کنم

بانوی رویاهای من خورشید دنیاهای من

امید فرداهای من تا کی تمنایت کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد