به همبن دلخوشم که هنوز
دلواپسی هایم را بلدی
وقتی دلم میگیرد بی انکه بگویم
پنجره را باز میکنی
وقتی باران می بارد
در لیوان خودت
برایم چای میریزی
و پرده را کنار میزنی
برای دست هایم نگرانی
وقتی می لرزدو سکوت می کند
و نگاهت را با بی قراری ام
هماهنگ میکنی