وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می ، مطرب بزن ان ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است آهسته تا نبود خبررندان شاهد باز را
دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی می دهد باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی بنگر که لذت چون بود! محبوب خوش آواز را
چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک می زنند یا رب که داده است این کمان آن ترک تیر انداز را
شور غم عشقش چنین حیف است پنهان داشتن در گوش نی رمزی بگو تا بر کشد آواز را
شیراز پر غوغا شده است از فتنه ی چشم خوشت ترسم که اشوب خوشت بر هم زند شیراز را
من مرغکی پر بسته ام زان در قفس بنشسته ام گز طلن که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را
سعدی تو مرغ زیرکی خوبی به دل اورده ام مشکل به دست ارد کسی مانند تو شهباز را