مانده ام چشم به راه
در گذرگاه دلم...
که تو نزدیک شوی
چند قدم مانده به دیدار....
دلم میلرزد
نکند سرخی این عشق نتواند که ز ما دور کند
زردی این پاییز را ..
نکند دل بدهی بر دل این فصل خزان
نکند رد بشوی بگذری از اینهمه تاب و تب من
عطشم را بسپاری به تن سرد زمین
و مرا دفن کنی زیر آوار همان زردی ها
زیر سمفوی غمگین صدای خش خش ..
نکند...