تواز خورشید ها آمده ای
از سپیده دم ها
آینه ها و
ابریشم ها
شادی تو بی رحم است و بزرگوار
برمی خیزم
چراغی در دست ، چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه ای برابر آینه ات می گذارم
تا با تو
ابدیتی بسازم