ابتهاج

هوای آمدنت دیشب به سرم می زد                نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

به خواب رفتم و نیلوفری در آِب شکفت        خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد

شراب لعل تو میدیدم و دلم می خواست      هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

زهی امید که کامی از آن دهن می جست      زهی خیال که دستی در کمر می زد

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد                   دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد

تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم            که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد