می خواستم که نثر ... ٬ به شعری بدل شدی
می خواستم سپید بگویـــــــم ٬ غــــزل شدی
زنبور شد غزل ٬ به لبت پر کشید و بعد
آمد نشست روی لبانم ٬ عسل شدی
کم کم مکیده شد عسل و داغ شد تنم
آنقدر تا کــه ذوب شدم ٬ بعد حل شدی
حالا اگر از آن توام ٬ من بغل شدم
حالا اگر از آن منی ٬ تو بغل شدی
یک لحظه خواستی که به قدرت نمایی ات
کاری کنـی کـــه زنده نباشم ، اجل شدی
پس لا اله واحـــــــدُ کانَ شریک له
مثل پری رسیدی و عزّ وجل شدی
نــــه ٬ لا الـــه الا تــــو ٬ مـــــی پـرستمت
بی شک تویی که باعث کفر از ازل شدی
حالا خدا شدی و به من وعده می دهی
تو هم به آن خدای قدیمی ٬ بدل شدی